زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 11:12 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 39
نویسنده پیام
admin آفلاین


ارسال‌ها : 163
عضویت: 31 /3 /1391
محل زندگی: اشنویه
سن: 19
شناسه یاهو: samansam2020@yahoo.com
تشکرها : 5
تشکر شده : 5
*** اشعار نیما یوشیج ***

خون سرد

من از این دونان شهرستان نیم خاطر پر درد کوهستانیم،

کز بدی بخت، در شهر شما روزگاری رفت و هستم مبتلا! هر سری با عالم خاصی خوش است هر که را که یک چیزی خوب و دلکش است ، من خوشم با زندگی کوهیان چون که عادت دارم از طفلی بدان . به به از آنجا که ماوای من است، وز سراسر مردم شهر ایمن است! اندر او نه شوکتی ، نه زینتی نه تقلید، نه فریب و حیلتی . به به از آن آتش شبهای تار در کنار گوسفند و کوهسار! به به از آن شورش و آن همهمه که بیفتد گاهگاهی در رمه : بانگ چوپانان، صدای های های، بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ نای ! زندگی در شهر، فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا ... زین تمدن، خلق در هم اوفتاد آفرین بروحشت اعصار باد

تو را من چشم در راهم ترا من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم.

هست شب

هست شب، یک شب دم کرده و خاکرنگ رخ باخته است .باد - نو باوه ی ابر - از بر کوهسوی من تاخته است .هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هواهم ازین روست نمی بیند اگر گمشده یی راهش را .با تنش گرم،بیابان درازمرده را ماند در گورش تنگ -به دل سوخته من ماند .به تنم خسته، که می سوزد از هیبت تب ،هست شب . آری شب


سه شنبه 24 مرداد 1391 - 14:26
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :